مشاهده صفحه جدید داستان زیبای مرد و مرگ - صدای عشق_بهترین وبلاگ اس ام اس و مطالب عاشقانه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای عشق_بهترین وبلاگ اس ام اس و مطالب عاشقانه
 
قالب سایت
لینک عزیزان
پیوندهای روزانه

 

داستان زیبای  مرد و مرگ,داستان مرگ,داستان آموزنده,داستان جذاب

 یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...

اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...

مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...

مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !


[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 3:43 صبح ] [ حسین حیدری ] [ دیدگاه ها () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره داداشی(مدیر)

اهل مشکانم روزگارم بد نیست تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی مادری دارم بهتراز برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که دراین نزدیکی است ... 09175018794 hosein26373@gmail.com دوستان نظر یادتون نره
تبلیغات
آمار بازدید سایت


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 23
بازدید هفته:
کل بازدیدها: 223996